🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۷۴ : از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند

(ثبت: 173865)

از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند

خار از بیطاقتی در چشم بلبل بشکند

نخل ماتم می دهد سامان برای خویشتن

هر که شاخی از گلستان بی تأمل بشکند

نیست از آتش عنانی در بساط نوبهار

آنقدر فرصت که دامن بر میان گل بشکند

دست شوخی چون بر آرد ز آستین آن شاخ گل

بیضه های غنچه را بر فرق بلبل بشکند

این گره کز زلف او افتاد در کار چمن

شانه باد صبا در زلف سنبل بشکند

بر نیاید با دل خودکام، صددریا شراب

این خمار از آب شمشیر تغافل بشکند

قامت خم مانع عمر سبکرفتار نیست

سیل از رفتن نمی ماند اگر پل بشکند

نیست ممکن راه یابد در گلستانش نسیم

گرچنین دل در خم آن زلف و کاکل بشکند

می شود چون تیغ کوه از ابر رحمت آبدار

هر که صائب پا به دامان توکل بشکند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا