🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۶۳۸ : پیش ازین حسن مجرد تشنه زیور نبود

(ثبت: 173929)

پیش ازین حسن مجرد تشنه زیور نبود

چشم دریا در خمار شبنم گوهر نبود

بلبل ما هر زمان بر شاخساری می نشست

بیضه افلاک ما را زیر بال و پر نبود

در گلستانی که ما گلبانگ عشرت می زدیم

زهره فریاد کردن حلقه را بر در نبود

خط او این نقش زد بر آب، ورنه پیش ازین

پرده دار آتش یاقوت خاکستر نبود

رفته رفته آب شد آیینه از تاب رخش

چون نگردد آب، آخر سد اسکندر نبود

خاطری از موی سر آشفته تر می خواستند

پیش ازین دیوانگی تنها به موی سر نبود

تنگدستی قسمت صاحبدلان امروز نیست

غنچه این باغ را در جیب هرگز زر نبود

در صدف تا داشت صائب گوهرم آرامگاه

کوه غم بر خاطرم از سنگ بد گوهر نبود

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا