🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۲۱ : گر چنین چشم ترم میراب هامون می شود

(ثبت: 174012)

گر چنین چشم ترم میراب هامون می شود

رفته رفته گردبادش بید مجنون می شود

از ضمیر صاف خود گرد تعلق شسته است

قطره در دست صدف زان در مکنون می شود

پیر دیر از خشت خم گر لوح تعلیمش کند

طفل ما در هفته اول فلاطون می شود

بس که دارد بر گلویم اشک خونین کار تنگ

می رساند تا به لب خود را نفس خون می شود

دسترنج کوهکن حاشا که ماند پیش عشق

تیشه فولاد نعل پای گلگون می شود

در دیار ما که رسم بی کلاهی کسوت است

هر که سر از تاج می پیچد فریدون می شود

خاک خور چون آفتاب و زر به دامن بخش کن

کانچه در خاکش گذاری رزق قارون می شود

پسته اش گر در شکر ریزی چنین بندد کمر

خواب تلخ از دیده بادام بیرون می شود

چون نسوزد دل درون سینه من چون چراغ؟

چهره آیینه از عکس تو گلگون می شود

در دل شب صائب از دل ناله گرمی بکش

لشکر غفلت پریشان زین شبیخون می شود

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا