🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۸۶۲ : دل یاقوت را خون می کند لعل سخنگویت

(ثبت: 174153)

دل یاقوت را خون می کند لعل سخنگویت

قلمها سینه چاک از خط ریحان تو می گردد

چه اندام لطیف است این که گل با آن سبکروحی

نفس دزدیده در چاک گریبان تو می گردد

تعجب نیست گر پروانه در بیرون در سوزد

که شمع کشته روشن در شبستان تو می گردد

اگرچه نیست ناز و نعمت حسن ترا پایان

دل خود می خورد هر کس که مهمان تو می گردد

تو کز هر جلوه ای بر هم زنی ملک دو عالم را

کجا ویرانی ما گرد دامان تو می گردد؟

سواد چشمها از سرمه می گردید اگر روشن

سخنگو سرمه از چشم سخندان تو می گردد

به فریاد آورد خونابه اش دریای آتش را

چنین گر دل نمکسود از نمکدان تو می گردد

سلیمان وار اگر سازی هوا را زیردست خود

فلک چون حلقه خاتم به فرمان تو می گردد

سخنهای تو صائب از حقیقت بهره ای دارد

که عارف می شود هر کس به دیوان تو می گردد

نگردد اشک در چشمی که حیران تو می گردد

که آب استاده از سرو خرامان تو می گردد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا