🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۱ : سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما

(ثبت: 171582)

سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما

چون خزان در برگریزان است گلریزان ما

ما چو گل سر را به گلچین بی تأمل می دهیم

دست خالی برنگردد دشمن از میدان ما

ما به همت سرخ رویی را به دست آورده ایم

خشک از دریا برآید پنجه مرجان ما

غنچه دلگیر ما را باغ ها در پرده هست

می کند یوسف تلاش گوشه زندان ما

هستی جاوید ما در نیستی پوشیده است

در سواد فقر باشد چشمه حیوان ما

ما و صبح از یک گریبان سر برون آورده ایم

تازه رو دارد جهان را چهره خندان ما

گوهر شهوار، گردد مهره گل در صدف

گر بشوید بحر از گرد گنه دامان ما

ما چنین گر واله رخسار او خواهیم شد

بستگی در خواب بیند دیده حیران ما

گر چه طوفان از جگرداری است بر دریا سوار

دست و پا گم می کند در بحر بی پایان ما

در ریاض جان ز آه سرد ما خون می چکد

بی طراوت از سفال جسم شد ریحان ما

جسم خاکی جان ما را پخته نتوانست کرد

خامتر شد زین تنور سرد صائب نان ما

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا