🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۳۱ : خضر چشم حیات از آب حیوان سخن دارد

(ثبت: 174222)

خضر چشم حیات از آب حیوان سخن دارد

دم عیسی نفس از تازه رویان سخن دارد

سیاهی از سیاهی نگسلد تا کعبه مقصد

چه معموری است حیرانم بیابان سخن دارد

فضای تنگ گردون بست راه گفتگو بر من

خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد

به صبح سردمهر خویش ای گردون چه می نازی؟

چنین صد شمع کافوری شبستان سخن دارد

سخن شیرازه اوراق عمر بیوفا باشد

زپا هرگز نیفتد هر که دامان سخن دارد

(تلاش سرخ رویی می کنی، رنگین ترنم کن

که این لعل گرامی را بدخشان سخن دارد)

زرشک خامه خود همچو موی خویش می پیچم

که دایم دست در زلف پریشان سخن دارد

خلد چون تیر خاکی در جگر کوتاه بینان را

زبس بر چهره کلکم گرد جولان سخن دارد

سر خورشید در خون شفق غلطید از صائب

که تاب دستبرد تیغ مژگان سخن دارد؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا