🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۸ : زخم پنهانم اگر بیرون دهد خونابها

(ثبت: 171589)

زخم پنهانم اگر بیرون دهد خونابها

رنگ خون پیدا کند در صلب گوهر آبها

عالمی را همچو خود سرگشته دارد آسمان

چون برآید مشت خاشاکی ازین گردابها؟

بی قراران محبت زیر گردون چون کنند؟

شیشه سربسته زندان است بر سیماب ها

زنگ غفلت لازم تن پروری افتاده است

سبز گردد از روانی چون بماند آبها

در وصال بحر، بی شوق رسا نتوان رسید

خرج راه از نرم رفتاری شود سیلابها

دولت بیدار اگر یک چند بی خوابی کشید

کرد در ایام بخت ما قضای خوابها

کعبه و بتخانه از دل زندگان خالی شده است

نیست جز قندیل، روشندل درین محرابها

از گل تن تا به آسانی تواند خاستن

کشتی دل را سبک کن صائب از اسبابها

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا