🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۹۳ : اگرچه خاکسارم بر جهان پا می توانم زد

(ثبت: 174284)

اگرچه خاکسارم بر جهان پا می توانم زد

کف خاکی همان در چشم دنیا می توانم زد

مروت نیست در غربت فکندن سنگ طفلان را

وگرنه خیمه چون مجنون به حصار می توانم زد

زفکر زاد عقبی پایم از گل برنمی آید

وگرنه پشت پا آسان به دنیا می توانم زد

اگر چون صبح باشد عزم صادق در بساط من

به قلب چرخ چون خورشید تنها می توانم زد

دلم چون برگ بید از آب زیر کاه می لرزد

وگرنه سینه چون کشتی به دریا می توانم زد

اگر سودا مرا چون گردباد از خاک بردارد

سراسرها درین دامان صحرا می توانم زد

به آزادی نمی سازد دل عاشق گرفتاران

زدام زلف، صائب ورنه سروا می توانم زد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا