🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۰۱۷ : زشوق عالم بالا روان با تن نمی سازد

(ثبت: 174308)

زشوق عالم بالا روان با تن نمی سازد

به پای کاروانی بوی پیراهن نمی سازد

زخواب آلودگی روح تو در جسم است پا برجا

که چون بیدار گردد پای با دامن نمی سازد

ترا دل مانده در قید تن از آلوده دامانی

وگرنه دانه چون شد پاک با خرمن نمی سازد

مدار از دولت دنیای دون چشم وفاداری

که خورشید سبک جولان به یک روزن نمی سازد

به تن جان گرامی در قیامت می کند رجعت

گسستن رشته را غافل ازین سوزن نمی سازد

زتن وحشت کند صائب چو دل گردید نورانی

که چون آیینه روشن گشت با گلخن نمی سازد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا