🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۰۷۷ : نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد

(ثبت: 174368)

نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد

عجب آهوی مشکینی گرفتار کمندم شد

دم عیسی کند کار دم شمشیر با جانم

گوارا بس که درد او به جان دردمندم شد

من آن آتش نوا مرغم که در هر دامی افتادم

به دفع دیده بد دانه اش یکسر سپندم شد

درین مدت که چون آب روان در پایش افتادم

چه غیر از بار دل حاصل از ان سرو بلندم شد؟

منم آن غنچه دلگیر باغ آفرینش را

که خواب نرگس مخمور تلخ از زهر خندم شد

تلاش چاه بیش از جاه دارم چون مه کنعان

که از افتادگیها پایه عزت بلندم شد

زهربندی به آن پیمان گسل افزود پیوندم

زتیغ او جدا هر چند صائب بندبندم شد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا