🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۴۳ : به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد

(ثبت: 174434)

به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد

که بیتابانه آه از سینه کوثر برون آمد

زبی پروایی چشم سیه مست، از غبار خط

به روی پادشاه حسن او لشکر برون آمد

مگر دست دعای ما، رقیبان را فنا سازد

که شمشیر تغافل سخت بیجوهر برون آمد

زحرمان من از وصل تو غواصی خبر دارد

که از دریای گوهر خیز، بی گوهر برون آمد

گلی کز جستجویش می زدم بر هر دو عالم را

به اندک کاوشی از زیر بال و پر برون آمد

مباش از تیره بختی دلگران گر بینشی داری

که اخگر شسته رو از زیر خاکستر برون آمد

وطن هر چند دلگیرست بر غربت شرف دارد

دلش سوراخ شد تا از وطن گوهر برون آمد

نیفتی تا به دام عشق هرگز باورت ناید

که بال مور ما از جذبه شکر برون آمد

از ان از گوشه میخانه صائب برنمی آید

که آنجا می توان از خود به یک ساغر برون آمد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا