🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۶۳ : ز اسباب جهان حسرت به دنیادار می ماند

(ثبت: 174454)

ز اسباب جهان حسرت به دنیادار می ماند

زگل آخر به دست گلفروشان خار می ماند

به آزادی توانگر شو که در ایام بی برگی

همین سرو و صنوبر سبز در گلزار می ماند

سبک مغزان بزم خاک معذورند در مستی

که با رطل گران آسمان هشیار می ماند؟

زخود بیرون شدن را همتی چون سیل می باید

که در ریگ روان آن تنک از کار می ماند

زپرداز دل روشن سیه شد روزگار من

به روشنگر چه از آیینه جز زنگار می ماند؟

ندارد خودنمایی عاقبت، در گوشه ای بنشین

که گل پژمرده می گردد چو بر دستار می ماند

کجا تن پروران را جذبه توفیق دریابد؟

نبیند کهربا کاهی که بر دیوار می ماند

مده از دست دامان نکویان چون به دست افتد

که رزق گل شود آبی که در گلزار می ماند

مگر بندد حجاب عشق چشم چهره پردازش

وگرنه زود دست کوهکن از کار می ماند

چه بیتاب است جان عاشقان در باز گردیدن

صدا زین بیشتر در دامن کهسار می ماند

در آن کشور که صائب مشتری کوتاه بین باشد

متاع یوسفی بسیار در بازار می ماند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا