🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۳۵۶ : قطع امید ازان موی کمر نتوان کرد

(ثبت: 174647)

قطع امید ازان موی کمر نتوان کرد

راه باریک چو افتاد گذر نتوان کرد

صبر را حوصله جنبش مژگان تو نیست

پیش شمشیر قضا سینه سپر نتوان کرد

دلم از رشک تماشایی او پر خون است

گر چه در چشمه خورشید نظر نتوان کرد

خرد سست قدم را به حریفان بگذار

که به این بدرقه از خویش سفر نتوان کرد

نگذری تا ز سر هستی ناقص چو حباب

سر ازین قلزم خونخوار بدر نتوان کرد

ای بسا رزم که مردی سپر انداختن است

به شجاعت همه جا دست بدر نتوان کرد

نفس برق درین وادی خونخوار گداخت

از تمنای جهان زود گذر نتوان کرد

عقده ای نیست درین دایره بی سر و پا

که ز هم باز به یک آه سحر نتوان کرد

دهن از خبث بشو پاک که مانند صدف

آب را بی دهن پاک، گهر نتوان کرد

تا چو کشتی ننهی بار رفیقان بر دل

پنجه در پنجه دریای خطر نتوان کرد

تا نمی در قدح اهل مروت باقی است

صائب از کوی خرابات سفر نتوان کرد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا