🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۰ : ازان چون شمع می کاهم درین محفل تن خود را

(ثبت: 171651)

ازان چون شمع می کاهم درین محفل تن خود را

که از ظلمت برون آرم روان روشن خود را

نماند نامه ناشسته در دست سیه کاران

به صحرای قیامت گر فشارم دامن خود را

ز عمر برق جولان آن قدر فرصت طمع دارم

که پاک از سبزه بیگانه سازم گلشن خود را

من آزاده را در خون کشد چون پنجه شیران

ز نقش بوریا سازم اگر پیراهن خود را

همان با نفس نیکی می کنم، هر چند می دانم

کز احسان نیست ممکن دوست کردن دشمن خود را

به خرج برق و باد از جمع کردن رفت کشت من

مگر از باددستی جمع سازم خرمن خود را

ز چشم عاقبت بین، هر که امید ثمر دارد

در ایام بهاران درنبندد گلشن خود را

شبی کان ماه سیما شمع خلوتخانه ام گردد

کنم با آه اول چشم بندی روزن خود را

برد زنگ از دل آیینه تاریک، خاکستر

مبدل چون کنم صائب به گلشن گلخن خود را؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا