🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۱۶ : بس که در سینه من تیر پی تیر آید

(ثبت: 174907)

بس که در سینه من تیر پی تیر آید

نفس از دل چو کشم ناله زنجیر آید

رشته طول امل را نتوان پیمودن

قصه شوق محال است به تقریر آید

هیچ کس راه به سررشته تقدیر نبرد

چون سر زلف تو دردست به تدبیر آید؟

دل رم کرده ما را به نگاهی دریاب

این نه صیدی است که دایم به سر تیر آید

رزق چون زود دهد دست بهم، زود رود

نکنم شکوه اگر روزی من دیر آید

صائب از کاهکشان فلک اندیشه مکن

نیست چون جوهر مردی چه ز شمشیر آید؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا