🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۶۴ : ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک

(ثبت: 174955)

ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک

به فتنه جنبش مژگان او زبان می داد

دماغ پر زدنم نیست، کاشکی صیاد

وظیفه قفسم را به آشیان می داد

ز آشنایی گل مانع است بلبل را

درین دو هفته خدا مرگ باغبان می داد!

رقیب خام به ما عرض داغها می کرد

ز سادگی گل کاغذ به باغبان می داد

مرا کسی که ز چاه عدم برون آورد

چو سیل سرچه به این تیره خاکدان می داد؟

شب گذشته به این روز رستخیز گذاشت

لبی که بوسه بر آن خاک آستان می داد

کجا شد آنهمه نسبت، کجا شد آنهمه قرب؟

که شانه سر زلفش به من زبان می داد

چو صائب این غزل تازه را رقم می زد

هزار بوسه به کلک شکر زبان می داد

به دست ابروی او چون قضا کمان می داد

قدر به دست سویدای دل نشان می داد

من آن زمان که به گرد سر تو می گشتم

برای یک پر پروانه شمع جان می داد

چو پا به بخت خود و اعتبار خویش زدم

به روی دست، مرا سرو آشیان می داد

هزار جان به لب بوسه داده برمی گشت

صلای بوسه گر آن شکرین دهان می داد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا