🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۸ : زبان کوتاه باشد آشنای بحر گوهر را

(ثبت: 171659)

زبان کوتاه باشد آشنای بحر گوهر را

بلندی حجت عجزست بازوی شناور را

به خون دل میسر نیست از دل آرزو شستن

به آب تیغ نتوان محو کرد از تیغ جوهر را

مکن چون تنگ ظرفان شکوه از داغ سیه بختی

که در طالع بهار بی خزانی هست عنبر را

کند یک جلوه گوهر پیش غواص و تماشایی

رسد فیض سخن یکسان، سخن سنج و سخنور را

نیندیشد ز درد و داغ نومیدی دل عاشق

که از آتش بود پروانه راحت سمندر را

من آن شیرین پسر را از پدر صائب برآوردم

اگر طوطی ز بند نی برون آورد شکر را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا