🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۷۰۲ : دل رمیده ملول از سفر نمی گردد

(ثبت: 174993)

دل رمیده ملول از سفر نمی گردد

فتاد هرکه به این راه بر نمی گردد

شده است خشک چنان چشم من ز بیدردی

که از نظاره خورشید تر نمی گردد

مشو به سنگدلی غره ای کمان ابرو

که تیر آه من از سنگ بر نمی گردد

دل از عقیق لب او چگونه بردارم؟

که تشنه سیر ز آب گهر نمی گردد

زمین ساده دلیهاست سخت دامنگیر

ز آبگینه من نقش بر نمی گردد

نمی شوند بزرگان ز پاس خود غافل

که تیغ کوه جدا از کمر نمی گردد

سراب تشنه لبان را نمی کند سیراب

که حرص جاه کم از سیم و زر نمی گردد

ز زور آب شناور نمی شود عاجز

ز باده ساقی ما بیخبر نمی گردد

بغیر خون جگر باده ای درین دوران

نصیب صائب خونین جگر نمی گردد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا