🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۷۰۸ : زبان شکوه ما لعل یار می بندد

(ثبت: 174999)

زبان شکوه ما لعل یار می بندد

لب پیاله دهان خمار می بندد

ز جوش باده خم از جای خویشتن نرود

جنون چه طرف ازین خاکسار می بندد؟

غبار خاطر من آنقدر گران خیزست

که ره به جلوه سیل بهار می بندد

به من عداوت این چرخ نیلگون غلط است

کدام آینه طرف از غبار می بندد؟

به این امید که در دامن تو آویزد

نسیم پیرهن از مصر بار می بندد

اگر نه روی تو آیینه را دهد پرداز

دگر که آب درین جویبار می بندد؟

کلید آه ترا جوهری اگر باشد

که بر رخ تو در این حصار می بندد؟

به دست، کار جهان را تمام نتوان کرد

جهان ازوست که همت به کار می بندد

جواب آن غزل بلبل نشابورست

که رنگ لاله و گل برقرار می بندد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا