🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۸۱ : کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟

(ثبت: 171672)

کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟

که من پوشیده دارم از دل خود آرزویش را

خبر از حسرت سرشار من زان لب کسی دارد

که خالی آورد از چشمه حیوان سبویش را

دلش چون موج می لرزد ز بیم عاقبت دایم

به دریا متصل هر کس نگردانده است جویش را

ندیدی نور ایمان را اگر در کفر پوشیده

تماشا کن به زیر زلف عنبرفام رویش را

کسی کز چشمه تیغ شهادت تازه شد جانش

به آب خضر هیهات است تر سازد گلویش را

ز گوهر چون صدف می شد غنی، بی منت نیسان

اگر گردآوری می کرد سایل آبرویش را

جگرگاه زمین شد رفته رفته یوسفستانی

ز بس بردند زیر خاک، عشاق آرزویش را

بهار پاکدامن را عبیر پیرهن می شد

صبا می برد اگر صائب به گلشن خاک کویش را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا