🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۸۴۴ : ز برق حسن تو هر خار نخل ایمن شد

(ثبت: 175135)

ز برق حسن تو هر خار نخل ایمن شد

ز عارض تو چراغ بهار روشن شد

چراغ گل که از وچشم باغ روشن بود

ز شرم روی تو پنهان به زیر دامن شد

مرا پریدن چشم است نامه اعمال

که صبح محشر من آن بیاض گردن شد

به چشم روزنه اش دایم آب می گردد

زآفتاب تو هرخانه ای که روشن شد

کنون که چاک گریبان گذشت از دامن

مرا ازین چه که مژگان به چشم سوزن شد

ز آشنائی آن زلف دست کوته دار

که کوه طاقت من سنگ این فلاخن شد

امان نمی دهد انکار عشق زاهد را

بس است راه غنیم کسی که رهزن شد

به تازیانه غیرت سری برآراز خاک

که دانه سبز شد وخوشه کردوخرمن شد

خوشم به سینه صد چاک چون قفس صائب

که دام عیش بودخانه ای که روزن شد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا