🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۸۹۵ : سخن غریب چو شد در وطن نمی ماند

(ثبت: 175186)

سخن غریب چو شد در وطن نمی ماند

عزیز مصر به بیت الحزن نمی ماند

گلوی خویش عبث پاره می کند بلبل

چو گل شکفته شود در چمن نمی ماند

مبند دل به جگر گوشه چون رسد به کمال

که خون چو مشک شود درختن نمی ماند

عبث سهیل نظر بند کرده است مرا

عقیق نام طلب در یمن نمی ماند

زتاج پادشهان پایتخت می سازد

در یتیم به خاک عدن نمی ماند

صدف به صحبت گوهر عبث دلی بسته است

سخن بزرگ چوشد در دهن نمی ماند

به فکر چشم براهان خویش می افتد

سخن ز یوسف گل پیرهن نمی ماند

خروج می کند از بیضه آتشین نفسی

همیشه باغ به زاغ وزغن نمی ماند

سخن ز فیض غریبی غریب شد صائب

غریب نیست اگر در وطن نمی ماند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا