🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۱۱۷ : چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد

(ثبت: 175409)

چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد

از آرمیدن دل من جستجو چکد

آب حیات در قدح خضر خون شود

روزی که آب تیغ مرا در گلو چکد

از آب خضر تشنه لبان را شکیب نیست

مشکل که خونم از دم شمشر او چکد

صد پیرهن عرق کند از پاکدامنی

شبنم اگر به دامن آن گل فروچکد

گلگونه عذار کنندش سمنبران

خونابه ای که از دل بی آرزوچکد

زان دم که چون پیاله مرا چشم باز شد

نگذاشتم که باده ز دست سبو چکد

دامن ز رنگ وبوی گل ولاله می کشد

چون خون من دلیر بر آن خاک کو چکد

تیغی است آبدار به خونریز سایلان

هر آستانه ای که بر او آبرو چکد

صائب ز دل برون ندهم اشک و آه را

آن غنچه نیستم که ز من رنگ وبو چکد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا