🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۲۳۸ : از دل هرآنچه خاست دل آن را مکان بود

(ثبت: 175530)

از دل هرآنچه خاست دل آن را مکان بود

از گوش نگذرد سخنی کز زبان بود

بی برگی آرمیدگی دل دهد ثمر

خواب بهار باغ به فصل خزان بود

از دور باش عقل چه پرواست عشق را

سیل بهار را چه غم دیده بان بود

معشوق بی حجاب مهیای آفت است

گل چون شکفت بار دل باغبان بود

کردار رابه هر سر مویی است ده زبان

گفتار را چو تیغ همین یک زبان بود

بر دوش کوه بسته سبکبار می رویم

در وادیی که آبله بر پاگران بود

در عالمی که همت ما سیر می کند

گردون گل پیاده آن بوستان بود

صائب چه شکوه می کنی از خاکمال چرخ

غیر از غبار دل چه درین خاکدان بود

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا