🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۲۷ : خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را

(ثبت: 171718)

خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را

که سازد غنچه لب بسته کوته دست گلچین را

بود از ساده رویان نوخطان را سرکشی افزون

که وحشت هست بیش از آهوان آهوی مشکین را

بود چون کوهکن در عاشقی ثابت قدم هر کس

برون آرد به جان بی نفس از سنگ شیرین را

ید بیضا ز خجلت آب شد چون شمع کافوری

برآوردی تو تا از آستین دست بلورین را

خصومت با گرانقدران سبک مغزی بود، ورنه

به آهی می گذارم در فلاخن کوه تمکین را

حجاب نور می سوزد نگاه خیره چشمان را

نمی باید نقاب دیگر آن رخسار شرمین را

نیندیشند ز آه و ناله عاشق هوسناکان

که شور بلبلان کوته نسازد دست گلچین را

به زهد خشک، زاهد برنمی آید ز خودبینی

که نبود جوهر از خود بریدن تیغ چوبین را

سخن باید که باشد آنقدرها دلنشین صائب

که از مشکل پسندان وا کشد بی خواست تحسین را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا