🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۲۸۱ : دل بی غبار از لب خاموش می شود

(ثبت: 175573)

دل بی غبار از لب خاموش می شود

از جوهر آب آینه خس پوش می شود

بی مغز را کند دهن بسته مغزدار

خوان تهی نهفته به سرپوش می شود

در هر کجا فسانه چشم تو سر کنند

چشم غزال، خواب فراموش می شود

از صبح اگر خموش شود شمع دیگران

روشن دلم ز صبح بناگوش می شود

گردش ز جا نخیزد اگر خاک ره شود

هر کس که از خرام تو مدهوش می شود

بار سلاح عاریه مردان نمی کشند

دریا ز موج خویش زره پوش می شود

تلخی که نوش جان کنی آن را، شود شکر

نیشی که در جگر شکنی نوش می شود

می حسن را ز پرده شرم آورد برون

گل در شکفتگی همه آغوش می شود

چون آب ازانفعال فرو می رودبه خاک

سروی که با نهال تو همدوش می شود

صائب خموش باش که در مجلس شراب

می عاجز از پیاله خاموش می شود

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا