🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۳۳۲ : در سینه نهان گریه مستانه نگردد

(ثبت: 175624)

در سینه نهان گریه مستانه نگردد

سیلاب گره در دل ویرانه نگردد

جویای دل صاف بود چهره روشن

آیینه محال است پریخانه نگردد

نزدیکی شمع است جهانسوز وگرنه

فانوس حجاب پر پروانه نگردد

کافر ز قبول نظر خلق شود دل

این کعبه محال است صنمخانه نگردد

از سرکشی نفس شود زیر و زبر جسم

در خانه نگهبان سگ دیوانه نگردد

هنگامه مستان نشود گرم ز هشیار

از شیشه خالی سر پیمانه نگردد

شایسته زنجیر بود حق نشناسی

کز سلسله زلف تو دیوانه نگردد

خال لب او چون خط شبرنگ برآورد

در کان نمک سبز اگر دانه نگردد

زلفی که بود درشکن او دل صد چاک

محتاج به مشاطگی شانه نگردد

روزی به در خانه او بی طلب آید

درویش اگر بر در هر خانه نگردد

صائب نبود هیچ کم از دولت بیدار

خوابی که گرانسنگ به افسانه نگردد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا