🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۵۰۸ : چرا با دل من صفایی ندارد

(ثبت: 175800)

چرا با دل من صفایی ندارد

اگر درد امشب بلایی ندارد

ره کعبه ودیر را قطع کردم

بجز راهزن رهنمایی ندارد

که را می توان شیشه دل شکستن

کدامین بت اینجا خدایی ندارد

سفر می کنی در رکاب جنون کن

خرد در سفر دست و پایی ندارد

علم نیست در حلقه زهدکیشان

کسی کاوعصا و ردایی ندارد

نگیرد دل عارفان نقش هستی

زمین حرم بوریایی ندارد

سپهری است بی آفتاب درخشان

بزرگی که دست سخایی ندارد

ازان است یکدست افکار صائب

که جز دست خودمتکایی ندارد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا