🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۵۴۱ : آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد

(ثبت: 175833)

آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد

سیب زنخدان تو دست ز خورشید برد

نقش شب وروز ما با مه وخور بدنشست

یک ره ازین کعبتین خنده نزد نقش برد

گرچه سرم رفته است صرفه همان با من است

تیغ کشید آفتاب قطره شبنم سترد

قدرشناسان وقت جان به صبوحی دهند

بر سر پیمانه ای صبح نفس را سپرد

از ستم روزگار صائب آسوده باش

هر کس نیشی که داشت در جگر ما فشرد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا