🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۵۴۸ : قلم ز بال سمندر کند مگرکاغذ

(ثبت: 175840)

قلم ز بال سمندر کند مگرکاغذ

که نیست در خور گفتار عشق هر کاغذ

به ساده لوحی من روزگار می خندد

که پیش برق حوادث کنم سپر کاغذ

رسد به خون جگر دل به وصل نقش مراد

که مهر خوب نگیرد نگشته تر کاغذ

کنم ز مشق جنونش سیاه در یک روز

شود سراسر روی زمین اگر کاغذ

زبان خامه به بانگ بلند می گوید

که از دورویی خویش است پی سپر کاغذ

ندیدی آهوی مشکین اگر به دشت بیاض

به سیر خامه من کن نظاره بر کاغذ

ز برق وباد سبکبالتر بود در سیر

اگر چه مرغ سخن راست بال و پر کاغذ

ز نیشکر قلمم دست می برد صائب

کنم چو وصف لب یار ثبت بر کاغذ

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا