🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۹۶۲ : به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش

(ثبت: 176254)

به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش

غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش

نگردد خامه بی شق سخن پرداز،حیرانم

که چون آید برون حرف از به هم چسبیده لبهایش

نبیند گرچه سرو از سرکشیها زیرپای خود

کشد خط برزمین از سایه پیش قد رعنایش

به اندک فرصتی خلخال سازد طوق قمری را

به این عنوان اگر قامت کشد سرودلارایش

نه گستاخی است گر برگرد آن سرو روان گردم

که پیش از سایه من افتاده ام یک عمر درپایش

ز طفلی از دهانش گرچه بوی شیر می آید

شکر را نی به ناخن می کند لعل شکرخایش

کسی چون چشم خود صائب ازان رخسار بردارد؟

که مانع شد عرق رااز چکیدن روی زیبایش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا