🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۹۸۲ : داغدار از عرق شرم شود نسرینش

(ثبت: 176274)

داغدار از عرق شرم شود نسرینش

آب گردد ز اشارت بدن سیمینش

بوی مشک ازنفس سوخته اش می آید

در دل هرکه کند ریشه خط مشکینش

این چه لطف است که چون سرو شود مینارنگ

از بغل گیری آیینه تن سیمینش

آب چون آینه رفتار فراموش کند

سایه برآب روان گر فکند تمکینش

نتوان بافت بغیر از لب و دندان نگار

ماه عیدی که هم آغوش بودپروینش

نه چنان چشم چو بادام تو تلخ افتاده است

که شکر خواب به افسانه کند شیرینش

سینه اش کان بدخشان شود از باده لعل

هرکه از دست بود همچو سبو بالینش

آتشی هست نهان در دل صائب که مدام

می چکد خون چو کباب ازنفس رنگینش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا