🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۹۹۲ : نکشیدیم شبی سیمبری در بر خویش

(ثبت: 176284)

نکشیدیم شبی سیمبری در بر خویش

دست ماهمچو سبو ماند به زیر سر خویش

نیست پروانه من قابل دلسوزی شمع

مگر ازگرمی پرواز بسوزم پر خویش

گردن شیشه می حکم بیاضی دارد

که کسی از خط پیمانه نپیچد سر خویش

چند مژگان تو بااهل نظر کج بازد؟

هیچ کس تیر نینداخته بر لشکر خویش

نیستی اخگر، ازین پرده نیلی بدر آی

چند در پرده توان بود زخاکستر خویش؟

کشتی خویش به ساحل نتوانی بردن

تادرین بحر فلاخن نکنی لنگر خویش

چون به بیداری ازان روی نظر بردارد؟

آنکه در خواب نهد آینه زیرسرخویش

خبر از مستی سرشار ندارد صائب

هرکه مستانه نزد در دل خم ساغر خویش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا