🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۰۵۷ : شوخی که جلوه گاه بود دیده منش

(ثبت: 176349)

شوخی که جلوه گاه بود دیده منش

چون طفل اشک، روی توان دید درتنش

هر چند نیست قتل مرا احتیاج حکم

حکم بیاضیی گذرانده است گردنش

پیداست همچو قبله نما از ته بلور

از سینه لطیف دل همچو آهنش

آب حیات جامه به شبنم بدل کند

شاید که در لباس کند سیر گلشنش

پای چراغ می شمرد آفتاب را

چشمی که کرد دیدن آن روی روشنش

هرکس که دید سرو ترا درخرام ناز

در خواب نوبهار رود پای رفتنش

مجنون که ناز از سگ لیلی نمی کشید

امروز خوابگاه غزال است دامنش

صائب تلاش گلشن جنت چرا کند؟

آزاده ای که گوشه فقرست مسکنش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا