🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۰۶۹ : خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش

(ثبت: 176361)

خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش

کافر مباد کشته تیغ زبان خویش !

یک مرد در قلمرو جرأت نیافتم

در دل چوآفتاب شکستم سنان خویش

هرگز چنان نشد که درین دشت پرشکار

دست نوازشی بکشم برکمان خویش

آتش به مصحف پر پروانه می زند

این شمع هیچ رحم ندارد به جان خویش

در وادیی که خضرزند جوش العطش

دارم عقیق صبربه زیر زبان خویش

چون موج ازکشاکش این بحر نیلگون

فرصت نیافتم که بگیرم عنان خویش

بلبل به خاکساری من رشک میبرد

افتاده ام ز جوش گل ازآشیان خویش

صائب به گردکعبه مقصد کجارسد؟

دارد هزار مرحله تاآستان خویش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا