🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۱۰۳ : بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش

(ثبت: 176395)

بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش

خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش

خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟

یارب که برخورد گل از زندگانی خویش

ازتیشه حوادث از پای درنیایم

پشتم به کوه طورست از سخت جانی خویش

درپیش چشم من گل خندید،سوختندش

چون صرف خنده سازم عهد جوانی خویش

از فیض خامشیهاست رنگینی کلامم

چون غنچه صد زبانم از بی زبانی خویش

خون من و می لعل بایکدیگر نجوشند

چون گل عزیز دارم رنگ خزانی خویش

از طاق دل فکنده است آیینه را غرورش

خود هم ملال دارداز سر گرانی خویش

دیدم که خاطرگل از من غبار دارد

چون شبنم سبکروح بردم گرانی خویش

در دشت با سرابم در بحر یار آبم

چون موج در عذابم از خوش عنانی خویش

صائب ز کاردانی در دام عقل افتاد

اینش سزا که نازد برکاردانی خویش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا