🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۱۵۱ : دمید صبح و نگشتیم آشنای چراغ

(ثبت: 176443)

دمید صبح و نگشتیم آشنای چراغ

شبی به روز نکردیم زیر پای چراغ

به ناامیدی من رحم کن که می سوزد

طبیب بر سر بالین من به جای چراغ

همیشه زیر سیاهی است داغ روزن من

درآن حریم که تاریک نیست پای چراغ

بس است معذرت کشتنم پشیمانی

که آه سرد نسیم است خونبهای چراغ

اگر چه ریخت ز هم تاروپود فانوسم

به گردش است همان درسرم هوای چراغ

اگر ستاره به خورشید می رسد صائب

کجا رسد به رخ آتشین صفای چراغ ؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا