🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۲۰۵ : غوره من شد مویز از سردی دنیای خشک

(ثبت: 176497)

غوره من شد مویز از سردی دنیای خشک

سوخت خون چون نافه ام در دل ازین صحرای خشک

عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است

برنمی خیزد گل ابری ازین دریای خشک

چشم بی اشک و دل بی آه زیر گل خوش است

زهر می بارد زروی ساغر و مینای خشک

ساده لوحی بین که پیش برق بی زنهار عشق

هیزم تر می فروشد زاهد از سیمای خشک

چون قلم برداشته است ازمردم دیوانه حق

نی چرا درناخن من می کند سودای خشک

زهد را خون درجگر از باده گلرنگ کن

آتش تر می کند درمان این سرمای خشک

کشتی ماشد بیابان مرگ چون موج سراب

قطره زد از بس که هر جانب درین دریای خشک

ازنهال او که چندین میوه تر میدهد

قسمت صائب چرا گردید استغنای خشک ؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا