🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۲۴۳ : دل شبها مشو از دیده گریان غافل

(ثبت: 176535)

دل شبها مشو از دیده گریان غافل

در سیاهی مشو از چشمه حیوان غافل

نیست بی خار درین شوره زمین یک کف خاک

مشو ای راهرو از چیدن دامان غافل

قد خم گشته رسول سفر آخرت است

مشو ای گوی سبک مغز ز چوگان غافل

نقش درآینه صاف نگردد پنهان

چون زمعشوق شود عاشق حیران غافل

هست هر صفحه گل نامه ای از عالم غیب

در بهاران مشو از سیر گلستان غافل

فیض در دامن شب بیشتر از روز بود

مشو ایام خط از آینه رویان غافل

پرده خواب بود عینک جویای گهر

که صدف را نکند بحر زنیسان غافل

نکند حسن فراموش نظربازان را

که زیعقوب نگردد مه کنعان غافل

دوسه روزی به مراد تو اگر گشت فلک

مشو از گردش این مهره غلطان غافل

چون گشودی به شکر خنده لب از بی مغزی

از سر خود مشو ای پسته خندان غافل

در غریبی زوطن کامروا می گردد

در وطن هرکه نگردد ز غریبان غافل

شمع بی رشته محال است کند قامت راست

مشو ای دیده وراز پاس ضعیفان غافل

کف افسوس شود برگ نشاطش صائب

هرکه گردید زبی برگ و نوایان غافل

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا