🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۲۸۵ : روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام

(ثبت: 176577)

روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام

چون نگاه آشنا از چشم یارافتاده ام

دست رغبت کس نمی سازد به سوی من دراز

چون گل پژمرده برروی مزارافتاده ام

اختیارم نیست چون گرداب بر سر گشتگی

نبض موجم در تپیدن بیقرار افتاده ام

عقده ای هرگز نکردم باز از کار کسی

در چمن بیکار چون دست چنار افتاده ام

نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست

گوییا آیینه ام در زنگبار افتاده ام

همچو گوهر گردلم از سنگ گردد دور نیست

دور از مژگان ابر نو بهار افتاده ام

من که صائب کاریکرو کرده ام با کاینات

درمیان مردم عالم چه کار افتاده ام

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا