🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۳۲ : تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا

(ثبت: 171823)

تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا

چشم خورشید شود خیره ز رخسار مرا

بی نصیب است ز من دیده ظاهربینان

می توان یافت به نور دل بیدار مرا

هست بر خاطر من دیدن غمخوار گران

ورنه کوه غم او نیست به دل بار مرا

در سیه رویی ازان گشته ام انگشت نما

که سر آمد چو قلم عمر به گفتار مرا

چون کنم پیش طبیبان دگر دست دراز؟

ناز عیسی است گران بر دل بیمار مرا

از کف دست اگر موی برون می آید

می رسد دست به موی کمر یار مرا

سرو آزاد ترا دیده بدبین مرساد

که به هر جلوه کند تازه گرفتار مرا

حلقه ای می زنم از دور بر آن در صائب

باغبان گر ندهد راه به گلزار مرا

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا