🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۳۶۷ : شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم

(ثبت: 176659)

شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم

مهره گل گشت از گرد کسادی گوهرم

بس که کشتی را به خشکی بست پیر میفروش

دست خواهش چون سبو شد خشک درزیر سرم

گفتم از می گرد کلفت را فرو شویم زدل

می چو داغ لاله خون مرده شد در ساغرم

عندلیبی را دهن پر زر نکردم در بهار

عاقبت چون گل به کوری خرج آتش شد زرم

گرچه پیری آتش شوق مرا خاموش کرد

می شود روشن چراغ مرده از خاکسترم

غوطه در دریای آتش تا ز یکرنگی زدم

چون سمندر جوشن داود شد بال و پرم

دیده من تا به خورشید جمال او فتاد

می کند رقص روانی در چشم ترم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا