🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۳۷۷ : تیغ کوه همتم دامن ز صحرا می کشم

(ثبت: 176669)

تیغ کوه همتم دامن ز صحرا می کشم

می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم

دست از مشاطه در نازک ادایی برده ام

سایه از مژگان برآن زلف چلیپا می کشم

در قناعت از صدف کمتر چرا باشد کسی

می ربایم قطره ای و سر به دریا می کشم

در پناه اهل عزلت می گریزم چند گاه

پرده ای بر روی خود از بال عنقا می کشم

ای سموم بی مروت شعله ای از دل برآر

جاده جوی خون شد از بس خاراز پا می کشم

تا دهن بازست چون پیمانه می نوشم شراب

چون سبو تادست بر تن هست صهبا می کشم

می زنم هر دم به دل نقش امید تازه ای

خامه ای در دست دارم نقش عنقا می کشم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا