🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۵۰۵ : نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم

(ثبت: 176797)

نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم

که چون تبخال من از تشنگی سیراب می گردم

سفیدی کرد چشمم را کف دریای نومیدی

همان من در تلاش گوهر نایاب می گردم

پر از گوهر کنم گر چون صدف دامان سایل را

همان چون ابرنیسان از خجالت آب می گردم

چه حاصل کز درازی رشته عمرم شود افزون

چو من از بیقراری خرج پیچ و تاب می گردم

جواب خشک می گوید به رویم ابر دریا دل

چو گوهر گر چه از یک قطره من سیراب می گردم

همان مشت خس و خاری است از گردش مرا حاصل

به گرد خویشتن چندان که چون گرداب می گردم

به صد جانب برد دل در نمازم از پریشانی

به رنگ سبحه من سرگشته در محراب می گردم

ندارد نفس کافر در مقام فیض دست از من

گران از خواب غفلت بیش در محراب می گردم

شبستان جهان را گر چه روشن از بیان دارم

همان چون شمع صائب از خجالت آب می گردم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا