🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۵۲ : صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را

(ثبت: 171843)

صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را

مده از دست، گریبان به چنگ آمده را

آشنایی ز نگاهش چه توقع دارید؟

نور اسلام نباشد ز فرنگ آمده را

ماجرای دل و آن غمزه بدمست مپرس

می چکد خون ز سخن، شیشه به سنگ آمده را

نیست جز بی خودی و بی خبری درمانی

از شب و روز و مه و سال به تنگ آمده را

کوشش افکنده ترا دور ز منزل، ورنه

راه نزدیک بود پای به سنگ آمده را

در سفر ریگ روان راحت منزل دارد

ماندگی کم بود از راه درنگ آمده را

می کند کلفت یک خانه به شهری تأثیر

شهر زندان بود از خانه به تنگ آمده را

با قد همچو کمان، تنگ به بر چون گیرم؟

صائب آن قامت چون تیر خدنگ آمده را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا