🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۵۹۵ : نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم

(ثبت: 176887)

نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم

سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویم

از آن بیماری من می شود هر روز سنگین تر

که گیرد گوش خود با هر که درد خویش می گویم

بود در دیده حق بین من دیر و حرم یکسان

ندارد سنگ کم در پله بینش ترازویم

از آن ساغر که در آغازش عشق از دست او خوردم

همان بیخود شوم هر گاه دست خویش می بویم

کلید از خانه دارد قفل وسواس و من از حیرت

گشاد عقده دل را از هر بیدرد می جویم

می گلگون چه سازد با دل پر خون من صائب؟

که من از ساده لوحی خون به خون پیوسته می شویم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا