🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۶۱۴ : بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم

(ثبت: 176906)

بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم

تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم

پای من بر سر گنج است چو دیوار یتیم

دست خود بوسه زند هر که کند آبادم

سفر بیخودیم پا به رکاب است، کجاست

باد دستی که به یک جرعه کند امدادم؟

کار من در گره از پرهنری افتاده است

دارد از جوهر خود مو قلم فولادم

باد یارب ز سعادت همه روزش نوروز

هر که در عید نیاید به مبارکبادم!

ناله مرغ گرفتار اثرها دارد

خواهد افتاد به دام دگران صیادم

خانه آینه را تنگ کند بر شیرین

بیستونی که مصور شود از فرهادم

منهم آن گوهر شهوار که از غلطانی

از کنار صدف چرخ به خاک افتادم

شب آبستن امید شد آن روز عقیم

که من از مادر سنگین دل دوران زادم

به چه امید دهم دامن فریاد از دست؟

من که فریاد رسی نیست بجز فریادم

نیست آن مصرع برجسته خدنگش صائب

که اگر بال برآرد، برود از یادم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا