🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۶۱۶ : عمرها تربیت دیده بینا کردم

(ثبت: 176908)

عمرها تربیت دیده بینا کردم

تا ترا یک نظر از دور تماشا کردم

رخنه از آه در آن دل نتوانستم کرد

من که صد غنچه پیکان به نفس وا کردم

هر قدر خون که به دلها طلب دنیا کرد

من ز گرداندن رو در دل دنیا کردم

نشد از ابر گهر بار صدف را روزی

آنچه من جمع ز دریوزه دلها کردم

زور سیلاب به همواری صحرا چه کند؟

خاک در کاسه دشمن به مدارا کردم

منم آن غنچه غافل ز بی حوصلگی

سر خود در سر یک خنده بیجا کردم

از گل آتش به ته پای چو شبنم دارم

تا هوای سفر عالم بالا کردم

نفرت از دیدن مکروه یکی صد گردد

نیست از رغبت اگر روی به دنیا کردم

نفس از موج خطر راست نکردم صائب

سر برون تا چو حباب از دل دریا کردم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا