🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۶۲۳ : چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟

(ثبت: 176915)

چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟

نخل مومین به هواداری اخگر بندم

لب ز اظهار محبت نتوانستم بست

من که با موم دو صد روزن مجمر بندم

همچنان سبزه من گرد یتیمی دارد

جگر تشنه اگر بر لب کوثر بندم

زخم من چون گل صد برگ ز ناخن شده است

ننگ صد بوسه چرا بر لب خنجر بندم؟

روز فرهادی من چند بود پرده نشین؟

تیغ کوهی به کف آرم کمری بر بندم

دیگر از هیچ رخی نشأه می گل نکند

شوری بخت اگر بر لب ساغر بندم

چشم بر ابر ندارد صدف قانع من

آب شور از مژه افشانم و گوهر بندم

مهر کردم روش نامه فرستادن را

دوزخی را ز چه بر بال کبوتر بندم؟

صائب از خنده او تا نظری یافته ام

تهمت تلخی گفتار به شکر بندم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا