🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۶۸۸ : روزگاری است ز دل نقش خودی می شویم

(ثبت: 176980)

روزگاری است ز دل نقش خودی می شویم

راه چون سایه به پای دگران می پویم

چون قلم گوش برآواز دل خوش سخنم

هر چه آید به زبانم نه ز خود می گویم

با دل خونشده ام در ته یک پیرهن است

یوسف گمشده ای کز دگران می جویم

هست چون جوهر آیینه همان پابرجا

هر قدر نقش امید از دل خود می شویم

گر چه چون خال، مرا دانه دل سوخته است

اگر از حسن بود روی دلی، می رویم

روزی از باغ تو چیدم گل و یک عمر گذشت

دست خود را چو گل تازه همان می بویم

نیست صائب زپی کام جهان گریه من

که ز آیینه دل نقش خودی می شویم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا